🧿🧿🧿
سرعت کلمات در ذهنم بیشتر از آن است که بتوانم سوار بر قطار قصه ها کرده و روانه ی صفحه سفید پیش رویم کنم... خط خطی هایی که از هر سو هجوم میآورند بر دفتر ذهنم گیج و گنگ از این شاخه به شاخه دیگر میرانمند... با این حال همیشه دوست داشته ام برایت بنویسم و بگویم ... از همه چیز و از همه کس... از خوبی ها و قشنگی ها از تلخی ها و پلیدی ها از روزهای سخت زندگی و خوشی های شیرینش... من همه را با پوست و استخوان دیده و چشیده ام... همه را خوب بلدم ، همه را خوب میشناسم... جوهره ی وجود هر کس از داستان های زندگانیش ساخته میشود ...هر...